ترلانترلان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

دوست داشتنی ما

صورتی ترین روز سال

چه احساس قشنگی است برای یک مادر که روز دختر به خود می بالد از داشتنش..... دختر که داشته باشی..... همه ی زندگیت پر میشود از پچ پچ های شبانه مادر و دختری کنار یه تخت صورتی.. از شیرین زبونی ها و دلبری هایش.. از فنجان های کوچک اسباب بازی خالی از چای! اما پر از عشق.... دختر که داشته باشی.... پر از لذت میشوی هنگام شانه کردن موهای ظریفش..... دختر که داشته باشی...... برای هر شب باید قصه ای نو داشته باشی, تا آرام آرام پلک ها یش را بر هم گذارد و آخرین نوای عاشقانه را با صدای ظریف و کودکانه اش باران روحت کند و جسمت را از خستگی برهاند.. ماماااان.. دوست دارم دختر که داشته باشی..... گاهی به...
30 مرداد 1394

شانزده ماهگی دخترکم

جدیدا وقتی کسی دست به وسایلت میزنه ناراحت میشی و میخاهی که ازش بگیری با سه چرخت خیلی بازی میکنی خودت یاد گرفتی سوارش بشی ولی رو صندلیش بشینی پاهات به زمین نمیرسه به خاطر همین میشینی رو میله جلوش و با پاهات خودت حرکت میکنی تازه مفهوم جلو عقبم یاد گرفتی میگم برو عقب میری عقب میای جلو بیبم میزنی میگم بوق بزن میگی بیب بیب آن آن تازه خیلی هم دوست داری سه چرختو هل بدی به اردکت و ماشین کوچولوت نخ بستم خوشت میاد نخشو بگیری و دنبال خودت بکشیشون یاد گرفتی صدای هاپو و پیشی در بیاری عاشق اینی که یه کیف با در باز پیدا کنی و همه وسایلشو بریزی بیرون یا حتی سعی میکنی که در کیفی که بسته را باز کنی و وسایلشو بکشی بیرون تازه اگه نایلونی سبدی چیزی ه...
13 مرداد 1394

سفر به شمال

14 تیر به سمت شمال حرکت کردیم و به قصد خونه خاله رقیه البته خیلی یهویی تصمیم گرفتیم که بریم مثل همه سفرهای منو بابایی،تو ماشین که زیاد اذیت نکردی ولی وای که اونجا چقد شیطنت کردی و ازونجایی که اونا بچه کوچیک ندارن و همه وسایلشون خطرناک بود من همش باید دنبال تو میدوییدم و توهم بیشتر ازین کار خوشت میومد و بیشتر اینور اونور میرفتی کلا بد غذا شدی و یه روزم که خیلی بهونه میگرفتی که باز فکر کنم به خاطر دندونت بود دندون نیش پایینت که 20 تیر زد بیرون و نیش بالاتم که 5 تیر جوونه زد. کنار دریا هم بردیمت طبق معمول از آب میترسیدی و گریه میکردی و میچسبیدی به مامانی مثل دفه پیش که برده بودمت پل زمانخان کنار رودخونه،ولی کنار ساحل خیلی شن بازی کردی کلا عا...
22 تير 1394

اندر احوالات سیزده تا پانزده ماهه شدن ملوسکم

دخترم یک بهار یک تابستان یک پاییز و یک زمستان را دیدی من بعد همه چیز دنیا تکراریه  به جز عشق و محبت دوست داریم که یه زندگی پر از عشق و محبت برات بسازیم بعد از تولدت حسابی مریض شدی اول تکرر مدفوع و سوزش شدید پاهات که فکر کنم به خاطر درآوردن دندونات بود چون توی آزمایشت هیچی نبود بعدشم سرماخوردگی و سرفه و آبریزش خلاصه کلی آب شدی و اذیت شدی خیلی باهوشی میخاهی همه چیزو کشف کنی دستت به هر ظرفی که برسه اونو خالی میکنی اسم شعر که میاریم سرتو و دستاتو تکون میدی تا لباس جدید بپوشی بگم وای چه خوشگل شدی شروع میکنی برقصی و ذوق کنی کار خوب که بکنی بگم آفرین خودت واسه خودت دست میزنی غذات که به ته بشقاب برسه دستتو میکشی به هم به...
20 تير 1394

تولد یکسالگی

امروز سالگرد باشکوه ترین روز زندگی ام است                                               تجربه والاترین حسی که در دنیا وجود دارد وای که چه شب قشنگی بود شب تولدت همه چیز خوب و عالی بابایی و خاله نسیم و مامان رضوان و عاطفه جون خیلی کمک کردن بهم تولدتو خونه مامان رضوان گرفتیم با تم کفشدوزکی اولش میخاستم برات کیتی بگیرم ولی در نهایت تم کفشدوزکی درست کردم برات همه تزییناتو خودم برات آماده کردم با کمک خاله نسیم و ب...
10 ارديبهشت 1394

یکسالگی

ماه زندگیم..فرشته کوچکم ..یک ساله شد به همین زودی دلم برای همه 365 روزی که با هم گذراندیم تنگ شد!..365 روزی که جزو بهترین و شیرینترین لحظه های عمرم بود... می دانم که دلم برای همه روزهایی که با هم گذراندیم تنگ میشود..برای روزهای تکرار نشدنی نوزادیش..برای نفس هایش که بوی شیر میداد..و آن عطر خاص تنش..بوی پاکی و فرشتگی..که کم از بوی ناب بهشت نداشت پارسال در چنین روزی پر بودم از هیجان..و انتظار برای دیدن روی ماهش و حالا یک سال است که به لطف وجود پربرکتش... مادر شده ام و مادری کرده ام.. خدایم..شکر برای بودنش..سلامتیش..خنده هایش..و همه لحظات بکر مادرانه ای که او خالقش بود..دخترک شیرین دوست داشتنیم خدایا.....
18 فروردين 1394

دوازده ماهگی

این ماه که مامانی چقد سرم شلوغ بود علاوه بر خونه تکونی تهیه وسایل تولد و لباس تولد شما هم بود واقعا خیلی کار داشتم ولی بالاخره لباستو آماده کردم کلاه تولدتو و بقیه وسایل تزیینی واسه تولدت تو این ماه اولین نوروزتو دیدی فدات بشم و من و شما و بابایی باهم رفتیم آتلیه و کنار سفره هفت سین عکس گرفتیم،در ضمن عید امسال کلی هم عیدی گرفتی دختر گلم برات ماهی قرمز خریدیم فدات بشم ازین به بعد هر سال عید برات ماهی قرمز میخریم دیگه تو دختر گل هر جا رفتیم عید دیدنی کلی شیطونی کردی و همه جا رو به هم ریختی ولی عیب نداره بچه ای دیگه قربونت برم عید کارت دعوت تولدتو به عمه و عمو و خاله ها وقتی اومدن خونمون عید دیدنی دادیم و برای 15 فروردین دعوتشون کردیم ...
12 فروردين 1394

یازده ماهگی

انقد قشنگ داکی میکنی مخصوصا با هر کی که خیلی دوستش داشته باشی مثلا خاله نفیسه و امیر علیو خیلی دوست داری و برای امیر علی خیلی ذوق میکنی و تو بغل خاله نفیسه میچسبی و دیگه نمیای بغل من از روی تخت و پا تختیا و مبل راحت میای پایین و سعی میکنی خودتم بری بالا جیز جیز یاد گرفتی انگشت اشارتو هی تکون میدی و میگی جییییز (یعنی خطرناکه) الان دیگه خودت میتونی بدون کمک جایی از روی زمین بلند بشی و بایستی من کفشای خاله فریا رو میپوشونمت و باهاشون راه میری اولش کمی تعجب کردی و به سختی راه رفتی ولی بعدش خوب شد این ماه آخرین ماهگردتو تنهایی با من و بابایی خونه خودمون گرفتیم آخه همه ماهگرداتو خونه مامانی اینا بودیم خیلی هم خوب بود و خوش گذشت توام که...
19 اسفند 1393