ترلانترلان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

دوست داشتنی ما

بای بای پوشک

امسال مامانی تعطیلات عید یک هفته تعطیل بودم و قرار بود که تا 7 فروردین سر کار نرم و منم ازین فرصت استفاده کردم تا از پوشک بگیرمت عزیزم ،هرچند 4 فروردین عروسی خاله جون بود و ما زیاد هم توی خونه نبودیم و زیاد هم فرصتی برای اینکار نداشتیم ولی شما خیلی زود یاد گرفتی اول که پوشکتو باز کردم و توی شورتت یه دستمال تا کردم گذاشتم تا اگه توی شلوارت جیش کردی روی فرشا نریزه دو سه روز اول خیلی سخت گذشت چون شما اصلا همکاری نمیکردی مدتها میرفتیم توی دستشویی روی لگنت مینشستی ولی جیش نمیکردی همینکه میومدیم بیرون جیش میکردی تازه وقتی میومدیم بیرون شما بدو و من به دنبال شما برای پوشیدن شلوارت و من خسته و کلافه ازینکه همش توی مسیر دستشویی بودم و یا داشتم ...
4 خرداد 1395

حرف حساب

. من يه مامانم....... خيلي وقته كه ديگه لباساي قبلم اندازم نيست اما...... ازينكه ميبينم فرزندم روز به روز با بزرگ شدنش لباساش ديگه اندازش نيست حس خيلي خوبي دارم. اندامم ديگه مثه قبل نيست.... اما وقتي فرزندم و نگاه ميكنم  و قد و بالاشو ميبينم ذوق ميكنم خيلي وقته كه ديگه وقت نميكنم ارايش كنم ... اما وقتي فرزندم اراسته است و زيبا همه چي يادم ميره. خيلي وقته كه براي خودم وقت زيادي ندارم .... اما ازينكه تمام وقتم صرف رسيدگي به فرزندم ميشه يه جور خاصي خوشحالم خيلي وقته كه نتونستم غذامو تا گرمه و لذت داره  تا اخرش بخورم......اما وقتي فرزندم شي...
18 ارديبهشت 1395

واما جشن تولد ترلان

و اما از روز تولدت به بعد تولان هر روز از من شمع و کلاه تولد درخواست میکنه و دلش تولد میخواد و میگه تولدو بخونم منم میگم بخون عزیزم و توام شعر تولد مبارکو میخونی برام امسال برعکس سال پیش مهمونا فقط خانوم بودن و یه تولد زنونه ای داشتیم بلاخره روز موعود رسید و همه چی خداروشکر اونقدری که در توان من بود به خوبی آماده شد اول که با آرایش ترلان شروع شد به زیبا جون سپردم که زودتر از مهمونا بیاد و صورت ترلانو نقاشی کنه همچنین لاک ناخن براش بزنه و موهاشم آرایش کنه دخترم خیلی قشنگ نشستی تا کار زیبا جون تموم شد و بعد ازون همش دم به دیقه میرفتی جلوی آینه و خودتو نگاه میکردی و کلی ذوق کرده بودی. مهمونا اومدن و جشن تولد آغاز شد یکی از زیباترین ...
26 فروردين 1395

سالروز تولد 2 سالگی

سالروز 2 سال عاشقی کردنم جان مادر عشقه مادر ، هستی من ،گل مادر 2ساله خانه من،شورو نشاط لحظه های من هزار واژه و کلمه اطراف ذهنم را گرفته برای توصیف این دقایق برای تعریف این لحظه ها ،ولی ته گلوم بغضی میپیچه که بیان این همه واژه رو برام سخت میکنه.بغضی که از نهایت عشق ،از نهایت دلدادگیم به تو نشات میگیره ،بغضی که حسرت روزهایی رو میخوره که با وجود اینکه لحظه لحظه اشو عاشقی کردم ولی برام کم بود اگر هزار هزار بار اون لحظه ها رو دوباره زندگی کنم دوباره عاشقی کنم بازم برام کمه 2 ساله پیش همچین دقایقی سرشار بودم از اضطراب و از شور و هیجان و انتظار لحظه دیدنت ،لحظه بوییدنت تو آمدی شدی همه هستی من،شدی کوچولوی خونه ای که م...
10 فروردين 1395

عروسی خاله جون

امسال توی فروردین مراسم عروسی خاله جون رو هم داشتیم و ما از مدتها پیش درگیر خرید و آماده شدن برای عروسی بودیم برای شما هم یه لباس تور خوشگل خریده بودم روز عروسی بعد ازینکه مامان از آرایشگاه اومدم لباسامونو پوشیدیم آماده شدیم و شما رو بردم پیش زیبا جون توی آرایشگاه که موهاتو برات درست کرد و بعدم رفتیم آتلیه که سه تایی یه عکس خوشگل بگیریم اینکه توی آتلیه چقدر معطل شدیم و یه خانواده بی فرهنگ اومدن جلوی ما رفتن تو و عکس گرفتن و چقدر اعصابمونو بهم ریختن و شما خسته و کلافه شدی و اینکه باز توی آتلیه اذیت کردی و برای عکس گرفتن اصلا همکاری نکردی همه به کنار چون عروسی بهمون خیلی خوش گذشت ترلان قشنگم از اول تا آخر روی سن بود و قر میداد و میرقصید ...
8 فروردين 1395

نوروز 95

اینم ترلان خوشگلم کنار سفره هفت سین که مامانی برای تخم مرغاش خیلی زحمت کشیدم وبابایی هم زحمت کشید و برامون ازین ظرفای سفالی خوشگل خرید و با کمک مادر یه سفره هفت سین قشنگ انداختیم ترلان به خوردنیا ناخنک میزنه ...
3 فروردين 1395

عکس آتلیه تولد 2 سالگی

اینبار و همینطور دفعه پیش که رفته بودیم آتلیه عکس گرفتن از شما خیلی سخت بود چون همش حواست به وسایل و دکورای آتلیه پرت میشد منم شما رو از یکسالگی نبرده بودم آتلیه اونموقع خیلی قشنگ ژست میگرفتی و کلی عکسای خوشگل داشتیم ولی دفه پیش که رفتیم آتلیه برای عکس گرفتن شما یکسال و هفت ماهه بودی و من فکر نمیکردم که توی این مدت انقدر عکس گرفتن ازت دشوار شده باشه و اینبارم که دیگه بدتر از قبل ،با مادر رفته بودیم و همش سعی داشتیم شما یه جا بایستی و به دوربین نگاه کنی و یه لبخند بزنی ولی همش حواست پرت دکور بود که با کلی بادکنک چیده بودن و منم برات یه آبنبات رنگین کمونی آورده بودم که تا بازش نکردی و ازش نخوردی قشنگ برامون نخندیدی و به زحمت چندتا عکس ازت گ...
23 اسفند 1394

تولد امیر علی

سال 94 بعد از تولد خودت توی فروردین خیلی تولد دیگه داشتیم تولد آروین توی اردیبهشت بعدش همون ماه تولد عمو (شوهر خاله جون) و دایی تولد عاطفه مرداد و تولد آتنا و آریا شهریور ولی توی همه این تولدها فقط کمی میرقصیدی و موقع کیک هم که میشد فقط ناخنک میزدی به کیک و حواست به هیچی دیگه نبود تولد امیر علی آخرین تولد سال 94 بود توی اسفند ماه که دخترم کلی بزرگتر شده بود و کاملا درک میکرد که تولد چیه کلی تو تولد رقصیدی و موقع کیک و شمع فوت کردنم خیلی ذوق کردی تازه شعر تولدت مبارکو هم میخوندی تو عکسا مشخصه که چقد ذوق کرده بودی ...
16 اسفند 1394