ترلانترلان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

دوست داشتنی ما

سالروز تولد 2 سالگی

1395/1/10 9:30
210 بازدید
اشتراک گذاری

سالروز 2 سال عاشقی کردنم


جان مادر

عشقه مادر ، هستی من ،گل مادر

2ساله خانه من،شورو نشاط لحظه های من

هزار واژه و کلمه اطراف ذهنم را گرفته برای توصیف این دقایق برای تعریف این لحظه ها ،ولی ته گلوم بغضی میپیچه که بیان این همه واژه رو برام سخت میکنه.بغضی که از نهایت عشق ،از نهایت دلدادگیم به تو نشات میگیره ،بغضی که حسرت روزهایی رو میخوره که با وجود اینکه لحظه لحظه اشو عاشقی کردم ولی برام کم بود اگر هزار هزار بار اون لحظه ها رو دوباره زندگی کنم دوباره عاشقی کنم بازم برام کمه

2 ساله پیش همچین دقایقی سرشار بودم از اضطراب و از شور و هیجان و انتظار لحظه دیدنت ،لحظه بوییدنت

تو آمدی

شدی همه هستی من،شدی کوچولوی خونه ای که مامان بدون بودنت نمی تونه نفس بکشه

دخترم ،عزیز دلم ، آمدنت ،زمینی شدنت

مبارکککککککککککککککبوسمحبت

تولدت مبارک گل خانه من

زمان زیادی تا دوسالگی دخترک شیرین زبانمان نمانده..این روزها خانه مان پر شده از قهقه های جانانه و حرف های کودکانه و شور و هیجان و بازی و شیطنت دلبرک شیرینم..حالا هر روزی که شروع می شود مثل روز قبلمان نیست..عزیز دل مادر هر روز با یک توانایی و پیشرفت جدید شگفت زده مان می کند..

حالا دیگر آن نوپای کنجکاو چند ماه پیش برای خودش کودکی شده که دارد تمرین استقلال می کند و می خواهد هر کاری را آن طور که دلش می خواهد انجام دهد..غذا را باید خودش به تنهایی بخورد..آب را هم در لیوان کوچکش باید بنوشد!!..سعی می کند خودش جوراب به پا کند..خزانه لغاتش چندین برابر شده، اگر چه کماکان خیلی از لغات این زبان کودکانه را من می فهمم و خودش!

با صدای بلند برایمان شعرهای من در آوردی می خواند و دلبری می کند..عشق می ورزد و در میان دستان کوچکش فشارم می دهد و "عزیزم" و "عشقم" مرا در پاسخ به خودم تکرار می کند..

مانند یک ضبط صوت زنده آماده است تا هر کلمه ای را که از دهان ما خارج می شود تکرار کند..و بعد با چشمان تیزبین و نکته سنجش منتظر بماند تا عکس العمل ما را ببیند...

با آغوش باز و دوان دوان به استقبال پدر می رود تا ثابت کند این گفته را که" دختر ها شیرین ترند و از همان آغاز رسم دلبری را بهتر می دانند"

خب بگم از حال و هوای این روزها عزیز دلکم

از مدتها پیش به شدت در گیر کارای تولد شدم ،با وجود خستگی بیش از حد محیط کار ولی با عشق دونه دونه کارای تولدتو خودم تنهایی انجام دادم

تم تولدتو اول میخاستم فرشته انتخاب کنم ولی یه کم برام سخت بود پس پروانه رو انتخاب کردم یروانه های رنگین مثل رنگین کمون ،تمام تم و از اینترنت سرچ کردم و دانلود کردم و تغییراتی توش دادم و بعدم چاپ کردم و مدتی درگیر چیدن و چسبوندن و ریسه کردنش بودم بعدش برات تور خریدم و لباس و تل درست کردم یه لباس رنگین کمونی با بال و تل پروانه ای که از قبل برات خریده بودم

قبل از عید هم بردمت آتلیه و با لباس خوشگلت ازت عکس گرفتم و با عاطفه جون یه دو بزرگ و رنگی هم برات درست کردیم که اونم بردم توی آتلیه و باهاش عکس گرفتی

اینو بگم یکی از قشنگترین و عزیزترین لحظات زندگیم آماده سازی تمام چیزهای مربوط به تو و برای توئه دخترکم.

تولدتو میخواستیم توی روز خودش 10 فروردین بگیریم کارت دعوتتو هم تاریخشو دهم زدم ولی چون زیبا جون وقت نداشت که صورتتو نقاشی کنه و موهاتم درست کنه انداختیم یازدهم روز دهم همه کارامو کردم و دیگه داشتیم میرفتیم که کیکتو سفارش بدیم که مادر زنگ زد و گفت مامانجونو آوردیم دکتر و گفته باید بره بیمارستان بستری بشه و من درحالی که خیلی برای مامانجون ناراحت بودم به خاطر تو و تولدتم ناراحت شدم که نمیشد برگزار کنیم به خاطر همین به همه مهمونا زنگ زدم و گفتم که تولد فعلا عقب میفته

ایشالا که مامانجون زودتر خوب بشه و برگرده خونه و ما هم برای ترلان تولد بگیریم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)