ترلانترلان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

دوست داشتنی ما

هدیه روز دختر

  هدیه اصلی روز دختر شهربازی بود که قول داده بودیم ببریمت چون میدونم که برای بچه ای به سن تو هیچ چیزی به اندازه شهربازی خوشحالت نمیکنه و هیچ چیزی انقدر تو ذهنت نمیمونه چون دقیقا بهترین خاطرات کودکی خود من از شهربازی و البته خوردن پشمکه و اینم شادیهای بی اندازه تو اونجا که در قالب عکسها برات میذارم راستی یه چیزی رو بگم جا نمونه که یادم بره اونم تکیه کلام این روزاته (خب چاره ای نیست دیگه) هر بار بگی من بغلت میکنم و کلی بوسه بارونت میکنم از بش بامزه میگی خب بریم سراغ عکسها     اینم تنها عکس سه نفرمون که با وجودیکه خوب نشد ولی گذاشتم حداقل نهایت ذوق شما رو نشون میده     مثلا تو ال...
9 مرداد 1396

صورتی ترین روز سال روز دختر

هیچ عروسکی پیر نمی شود دخترها مهربان ترین مادرانند... روزت مبارک دختر عزیزتر از جانم اینم از جشن ‍ ‍ نفرمون برای روز دختر که حداقل کاری بود که تونستیم برات انجام بدیم که بفهمی چقدر برامون مهمی عزیز دلم                         ...
3 مرداد 1396

تیرانه ها

کار جدید این روزات شستن دستها با مایع دستشوییه و ریختن کلی مایع دستشویی اونجا و شستن و تمیز کردن روشویی توسط خودت وقتی میبینم مقاومتم و توضیحاتم که مایع دستشویی دستتو خشک میکنه نزن از فوم خودت استفاده کن بی فایدست نهایتا انقد از مایع دستشویی استفاده میکنی تا تمومش کنی و مامانی دیگه پرش نمیکنم و ماهم با صابون دستمونو میشوریم فعلا و هر بار دستتو با فومت میشوری اشاره به ظرف خالی میکنی و میگی این تموم شد؟بله عزیزم تموم شد تکیه کلامهات هم بزرگونس جدیدا از من یاد گرفتی میگی فلان و اینا خب دیگه چاره ای نیست رو معمولا وقتی میخوای از جواب دادن به یه چیزی طفره بری میگی هقط یعنی فقط نظر یعنی ضرر دکتر گفته لاک نظر داره نزنیم حرفایی ...
31 تير 1396

هفتمین سالگرد یکی شدنمون

خوشبختی یعنی... سالگرد ازدواجمونو سه نفری جشن بگیریم عزیز دلم تو چقد امسال سالگرد ازدواجمونو متفاوت کردی کلی انرژی دادی به جشنمون سه تایی باهم کلی ژستای خوشگل گرفتیم و تازه کلی هم شما از ما عکس گرفتی اینم گوشه ای از شادیهامون                           ...
18 تير 1396

سفر به یاسوج

تصمیممون برای سفر خیلی یهویی شد ولی خب خوب بود یاشوج به قول شما به دیدن آبشار مارگون می ارزید یه روزو اونجا گذروندیم و ظاهرا هم بهت خوش گذشت چون چندتا دوست پیدا کردیو کلی بازی کردی تو راه رفتن به آبشارم که بلال دیدی و دم آبشار که رسیدیم نذاشتی درست حسابی اونجا لذت ببریم همش میگفتی برگردیم طلایی بخریم طلایی میخام🤣🤣🤣🤣 روز دوم هم رفتیم سی سخت اونجا زیاد جای مالی نبود یعنی یه رفتنش با اون جاده ی خیلی خطرناکو بدش نمیارزید ولی خب اونجا هم خالی از لطف نبود خصوصا ماهی کبابیش دقیقا کنار آب چشمه که خیلی بهمون چسبید اینم عکسهای سفرمون تو ماشین تو مسیر رفتن منظره ی آبشار مارگون   در حال رفتن بالا برای دیدن آبشار و شیطن...
23 خرداد 1396

جدا کردن اتاق خواب

اگه به من بود مامانی که خودت میدونی خیلی وقت پیش قصد جدا کردن اتاق خوابتو داشتم (قصدم فقط مستقل شدنته) یعنی از دوسالگی ولی با مخالفت شدید بابایی و مادر و پدر جون مواجه شدم و عقب نشینی کردم الان فعلا هنوز به فکر اینکار نیفتاده بود که یه روز بعد از ظهر که از سر کار برگشتم کمی دراز کشیدم توی تختم و شما اومدی و با اصرار از ما میخ.استی که تختتو ببریم توی اتاقت تا اونجا بخوابی و ما در کمال تعجب نمیدونستیم چی شد که خودت به این تنیجه رسیدی حدس زدم شاید خاله جون باهات حرف زد که وقتی جویا شدم دیدم نه کسی اصلا در این رابطه حرفی نزده خلاصه بابایی میگفت فکر نکنم این بخوابه تنهایی تو اتاقش نمیبریم براش کلی باهات حرف زدم تا راضی شدی که من یه تشک ...
8 خرداد 1396

روزهای سه سالگی

این روزا خیلی حرفایی میزنی و کارایی میکنی که نمیدونم از کجا میاریشون میگم مامان خیلی خوابم میاد میگی خب برو بخواب میگم اونوقت تو چی؟میگی من با بابا زندگی میکنم یعنی من و بابا پخش شدیم کف زمین از خنده رو دستت جای دندوناتو دیدم میگم مامان چرا دستتو گاز گرفتی؟میگی میخواستم باهاش شوخی کنم هم دخترمی هم مامانم از سر کار میرسم خونه باید ترلان بشم توام مامان ندا بشی بعدم برام تعریف میکنی که من تو دلت بودم رفتین بیمارستان خانوم دختر(دکتر)شکمتو پاره کرده و منو از تو دلت آورده بیرون و من گشنم بوده گریه کردم بهم م شیر دادی و خلاصه این روزا بیشتر از قبل باهم بازی میکنیم وقتایی هم که پیش مادر هستی برای مادر مامان میشی و باهاش مامان بازی میکنی،تا...
20 ارديبهشت 1396