ترلانترلان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

دوست داشتنی ما

وداع با ممه و تخت مامان بابا

البته که ممه وداعی نداشت چون شما وابستگی آنچنانی به ممه نداشتی از همون روزای اولی که دنیا اومدی که به سختی تونستی ممه را بگیری و شیر بخوری و بعدشم که یاد گرفتی فقط در حد چند دقیقه شیر میخوردی به خاطر همینم مامان اصراری برای از شیر گرفتنت نداشتم سر دوسالگی و شما این اواخر فقط شبها موقع خواب و بعدازظهرها وقتی از سر کار میومدم میخواستیم بخوابیم ازم طلب مشیر میکردی اونم نه هر روز تا اینکه چند روز پیش که دقیقا یادم نیس کی بود بهت گفتم ترلان مشیر بده دیگه نخور به جاش شیرشیره(بابایی تو شیر برات شیره میریزه میخوری) بخور که خوشمزه تره همینطوری باب شوخی بهت گفتم فکر نمیکردم انقدر قشنگ حرفمو درک کنی دیدم خیلی قشنگ گوش کردی حرفمو و سوال گونه گفتی ...
11 آبان 1395

تولد پدر جون

این روزا همش ازمون تولد میخای حتی یه شب از تو اصرار که برام کیک و شمع و بادکنک بخرید همین الان تولد بگیریم که ما با یه بیسکویت و یه شمع که تو خونه داشتیم خواستیم برات تولد ساختگی بگیریم ولی خب مگه میشه شما رو گول زد مادر میگه هر روز وقتی پدر جون از راه میاد میگی پدرجون میخایم تولد بگیریم برات کدو(کادو) بخریم و در نهایت مادر امسال برای پدر جون بیشتر به خاطر شما یه تولد خودمونی توی باغ تدارک میبینه اینم تولد 59 سالگی پدر جون ایشالا که سالیان سال سلامت باشه پدر جون ...
7 آبان 1395

یه حس خوب

من این حس قشنگو به دنیایی نمیدم امروز صب طبق معمول هر روز من بیدار شدم داشتم صورتمو میشستم که صدای حرف زدنتو با بابایی شنیدم که بهت میگفت عزیزم پاشو ببرمت پیش مادر و شما جواب دادی نمیخام برم میخام پیش مامان بمونم بابایی اومد میگه ببین چی میگه ،میگه میخوام پیش مامان بمونم وای که چه حس خوب و قشنگی بهم دست داد وصف نشدنیه اون حسی که تو اون لحظه داشتم اولین باری بود که با شنیدن اسم مادر ذوق زده نشدی که بخای بری پیشش و موندن پیش منو به مادر ترجیح دادی،باورم نمیشد و ممنونم ازت که باعث میشی من این حس زیبا رو تجربه کنم اومدم تو اتاق بوسه بارونت کردم جیگرم شما هم لوس شدی و شروع کردی به گریه که میخام اونو بپوشم حالا اونو نمیدونم چی بود خلاصه ...
26 مهر 1395

روز کودک

دخترم تو هدیه ای هستی از سوی خدای مهربانم برای ما که با بودنت نام پدر معنا گرفت و مادر بهشتی شد روزت مبارککککککک کودکم     کودکی غنچه ای از رود صداقت به صفای آب است کودکی صفحه ای از عشق و محبت به شکوه ماه است کودکی سلسله ی اشک به دنبال سرشت است کودکی لاله ی سرخ است به باغ امید روزت مبارک کودک عزیز تر از جانم   ...
17 مهر 1395

عروسی و سفر

امسال غیر از عروسی خاله نسیم عروسی خاله روغنه (به قول ترلان )رو هم داشتیم و ما هم تصمیم گرفتیم که بعد از عروسی از اونور بریم رامسر و مشهد که به یاری خدا تصمیممونو عملی کردیم و چقد هم که بهمون خوش گذشت توی مدت عروسی و مسافرت جدایی از اذیتایی که ترلان میکرد و شیطونیا و حرف گوش نکنیاش دخترم خیلی حرف گوش نکن شدی و حرف حرف خودته هر کاری که میخای باید انجام بدی و ما جرات مقابله نداریم چرا که اون کلمه بدی که یاد گرفتی و نباید بگی رو میگی و من الان از گفتنش معذورم به خاطر همین ما سعی میکنیم خیلی باهات وارد بحث نشیم و تازه خیلی هم لوس شدی همون چیزی که من خیلی ازش بدم میاد ولی خب اینا باید دوره خودشونو،خودشون طی کنن خلاصه از مسافرت بگم و شیرین ک...
15 مهر 1395