ترلانترلان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

دوست داشتنی ما

عروسی و سفر

1395/7/15 14:26
122 بازدید
اشتراک گذاری

امسال غیر از عروسی خاله نسیم عروسی خاله روغنه (به قول ترلان )رو هم داشتیم و ما هم تصمیم گرفتیم که بعد از عروسی از اونور بریم رامسر و مشهد که به یاری خدا تصمیممونو عملی کردیم و چقد هم که بهمون خوش گذشت توی مدت عروسی و مسافرت جدایی از اذیتایی که ترلان میکرد و شیطونیا و حرف گوش نکنیاش

دخترم خیلی حرف گوش نکن شدی و حرف حرف خودته هر کاری که میخای باید انجام بدی و ما جرات مقابله نداریم چرا که اون کلمه بدی که یاد گرفتی و نباید بگی رو میگی و من الان از گفتنش معذورم به خاطر همین ما سعی میکنیم خیلی باهات وارد بحث نشیم و تازه خیلی هم لوس شدی همون چیزی که من خیلی ازش بدم میاد ولی خب اینا باید دوره خودشونو،خودشون طی کنن

خلاصه از مسافرت بگم و شیرین کاریا و شیرین زبونیات

قبل از رفتن مامان رفتم آرایشگاه شما رو با خودم بردم از اول تا آخر همش به زیبا جون گفتی موهامو کوتاه کن تا آخر زیبا یه کمی سر موهاتو کوتاه کرد

توی عروسی که از اول تا آخر طبق معمول روی سن بودی و میرقصیدی خیلی هم رقص جدید یاد گرفتی اونشب،عروسی رقیه جون خیلی بهمون خوش گذشت علاوه بر اینکه فریا جونم بود حسابی خوش گذشت

از لوسیات بگم لوس لوسی حرف میزنی بعد بهت میگم من خوشم نمیاد اینطوری حرف بزنی ها باید قشنگ بگی توام که سریع میفهمی محکم شروع میکنی حرف زدن

هر وقتم میخای مامانو راضی به انجام کاری کنی دستتو میندازی دور گردنمو شروع میکنی بوس کردن و میگی مامان جونم مامان جونم،ولی من کوتاه نمیام تا آخرش میری سراغ بابا و میدونی که بابات منو راضی میکنه بلا خانوم

بله دیگه همین کارارو میکنی که خودت میگی من خیلی زرنگم،زرنگمو باهوشم آفرین باریک اله دختر زرنگ و باهوشم جدیدا هم میگی من خیلی مهبونم،مامان مهبونه ،بابا مهبونه ،مادر مهبونه(مهربون)

رامسر برات یه سیب بادی خریدیم که باهاش بری تو دریا ولی شانست دریا آروم نبود توام همش میگفتی جوجه بادیمو میخام ماهم برات آوردیم تو ساحل باهاش بازی کردی یه روز خیلی بادی که از قضا از دستتم کنده شد و باد بردش و بابایی کلی دنبالش دوید تا سیبتو گرفتش و من و شما میخندیدیم به بابایی ،تا اینکه یه روز دیگه به خاطر شما بیشتر شمال موندیم و رفتیم بابلسر موندیم تا فرداش شما رو ببریم دریا و خوشبختانه هوا هم آفتابی شد و رفتیم دریا ولی چه سود که از آب ترسیدی و زیاد تو آب نرفتی فقط یه کمی کنار ساحل با بابایی شن بازی کردی و یه چند تا هم عکس گرفتیم

شبی که بابلسر بودیم صب از خواب بیدار شدیم بعد خواستم ملافه شمارو جمع کنم دیدم که وای ترلان خانوم جاشو خیس کرده کاری که تاحالا نکرده بودی و این اولین باری بود که جاتو خیس میکردی فکر کنم خیلی سردت شده بود خیلی هم جیش داشتی

مشهدم که رفتیم توی هتل که اینور اونور میدوییدی و دوستم پیدا کردی و حسابی بازی میکردین توی راه پله میگفتی وای نزدیک بود اختادم یعنی نزدیک بود بیفتم ،توی بازارم که میرفتیم جرات نمیکردیم بریم سمت پاساژا چون اگه میرفتیم فقط باید با شما از پله برقی پایین و بالا میرفتیم خلاصه به بابا میگفتم نرو داخل پاساژا ولی آخه نمیشد نرفت که بالاخره جدا جدا خرید میکردیم یکی با شما رو پله ها بود یکی هم خرید میکردخندونکتازه خودتم که میگفتم برو تنهایی من نمیام باهات ترسی نداشتی و میرفتی

توی بازار فردوسی که خرید میکردیم یهم از مغازه اومدیم بیرون با بابایی که دیدیم شما نیستی وای من خیلی ترسیده بودم دور پاساز میدویدم دنبالت دیدم صدات داره میاد برگشتم دیدم بغل بابایی هستی رفته بودی توی مغازه کناری بهت گفتم مامان نباید از من دور بشی گم میشی ها بعد همش میگفتی نباید ازت دور بشم گم میشم آقاهه منو میبره با خودش من داد میزنم مامان مامان

توی یه مغازه هم رفتیم فروشنده میگفت چقد معلومه شیطونه همش تو پاساژدنبالش بودین گفتم اوووفففف ترلان اینجا هم معروف شدی مامان انقد شیطنت نکن آخه

وقتی میرفتیم حرم امام رضا که تا میدید مامان دارم چادر سر میکنم شما قبلش باید به قول خودت با اون لهجت چادورما سرت میکردی و مث حاج خانوما محکم میگرفتیش و میرفتیم سمت حرم چقد حال و هوای خوبی بود توی حرم خیلی خوب ولی شما انگار هنوز اونطور که باید حال و هوای حرمو درک نمیکردی،بابا تو رو برد زیارت و شما حرمو بوس کردی ولی دفعه بعد بابا گفت که دیگه حرمو بوس نکردی قربونت برم این دفعه اولت بود که میرفتیم امام رضا ایشالا امام رضا مارو طلب کنه بازم زودی برگردیم حرمش

و اما عکسای ترلان توی عروسی با دوستش

عکسای مسافرت در ادامه مطلب

جواهر ده

رامسر کنار دریا یه روز بادی و بارونی که ترلان جون نتونست با جوجه بادیش بره تو آب و کنار ساحل بازی کرد

اینم ترلان توی باغ پرتقال

پارک جنگلی نور

من عاشق این عکسام خیلی جای رویایی بود

وقتی ترلان تو ماشین داره زبون میریزه

بازار ماهی فریدونکنار

و بالاخره یه روز آفتابی دریای بابلسر

ترلان از آب میترسه گریه میکنه و میاد بیرون

ترلان توی ماشین در حال کشکش خوردن

توی مسیر رفتن به گرگان

مشهد توی هتل ترلان آماده شده که بریم حرم

ترلان با چادرش توی حرم مطهر امام رضا

اینجا هم داره نماز میخونه

بازار فردوسی مشهد

یه روزم رفتیم شهربازی پارک ملت مشهد

قربون ژست گرفتنت بشم ه تا میگم ژست بگیر ازت عکس بگیرم اینطوری ژست میگیری

پایین چرخ و فلک

بالای چرخ و فلک

از اون بالا توی چرخ و فلک سیب زمینی دیدی و میخوای تا اومدیم پایین برات خریدیم

ادامه بازیهای شما که دوست داشتی همه ی اسباب بازیهارو سوار بشی

بیشتر بازیهارو اجازه نمیدادن شما سوار بشی هنوز کوچیکی آخه

مثلا توی این بازی فقط اجازه دادن یکم بشینی توی ماشینش

اینجا هم با بابایی رفتی ماشین سواری

ترلان ورزشکار

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)