ترلانترلان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

دوست داشتنی ما

اندر احوالات سیزده تا پانزده ماهه شدن ملوسکم

1394/4/20 8:52
232 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم یک بهار یک تابستان یک پاییز و یک زمستان را دیدی من بعد همه چیز دنیا تکراریه  به جز عشق و محبت دوست داریم که یه زندگی پر از عشق و محبت برات بسازیم

بعد از تولدت حسابی مریض شدی اول تکرر مدفوع و سوزش شدید پاهات که فکر کنم به خاطر درآوردن دندونات بود چون توی آزمایشت هیچی نبود بعدشم سرماخوردگی و سرفه و آبریزش خلاصه کلی آب شدی و اذیت شدی

خیلی باهوشی میخاهی همه چیزو کشف کنی دستت به هر ظرفی که برسه اونو خالی میکنی

اسم شعر که میاریم سرتو و دستاتو تکون میدی

تا لباس جدید بپوشی بگم وای چه خوشگل شدی شروع میکنی برقصی و ذوق کنی

کار خوب که بکنی بگم آفرین خودت واسه خودت دست میزنی

غذات که به ته بشقاب برسه دستتو میکشی به هم به نشانه تموم شدن

کارهای بزرگترارو تقلید میکنی مثلا جارو کردن و گرد گیری کردن و کف حمومو برس میکشی

همه کشوها و کابینتارو میریزی بیرون

همه اعضای بدنتو یاد گرفتی نشون میدی همچنین لباساتو،موهاتو با برس شونه میکنی

با تکون دادن دستت بای بای میکنی و محبتتو با بوسیدن و بغل کردن نشون میدی

صدای کلاغ در میاری کتاباتو خیلی دوست داری توی کتابت آقا موشه و توتو هارو نشون میدی ولی اگه چشم مارو دور ببینی پاره میکنی 

ادای ببعی را در میاری هم مثلش راه میری هم صداشو در میاری صدای آقا گاوه را هم در میاری

با قان و قون گفتگوهای مفصلی با خودت میکنی

توی پوشکت که ادرار بزرگ میکنی دستتو میگیری به دماغت و منو آگاه میکنی

تا الان دیگه دخترم خیلی کلمات جدید یاد گرفته اول که نه که کلمه مورد علاقته،بعدش رفت و مم یاد گرفتی بعدش مامان یاد گرفتی و من خوشحال بودم که برخلاف اکثر بچه ها اول مامان گفتی ولی به بابا که میومد میگفتی مامان ههههههه

تازه الان بابا رو هم یاد گرفتی خونه مامان رضوان میری پای عکس ما می ایستی و میگی مامان بابا و یک یکی مامان و بابا را بوس میکنی عزیز دل مهربونم

سلامم میکنی،دست بالا میکنی و میگی س پدر جون از راه که میرسه میدویی سمتش دست بالا میکنی میگی س یعنی سلام

یه عروسک ازینایی که توی دست میکنن بهت دادم تو دستت میکنی بوسش میکنی و بهش سلام میکنی

یه سری رفتیم خونه بابا صفر کلی با کالسکه هلنا بازی کردی وهلش دادی دفعه بعد که بابایی رفت خونه بابا صفر هلنا کالسکشو داده بود به تو عزیزم هلنا خیلی دوست داره

دمپایی روفرشی مامانو میپوشی و میگم میخای کجا بری میگی د د تازه عاشق دمپاییهای خودتم هستی همش میخای یا کفشتو بپوشی یا دمپاییتو

سه چرخه ای که واسه تولدت گرفتیم خیلی دوستش داری اگه یک ساعتم بشینی روش و ما تابت بدیم صدات در نمیاد

دوست داری لیوان و قاشق و خودت بگیری و ازش چیز بخوری تازه خوب یاد گرفتی از توی لیوان آب بخوری و نریزی بیرون و حتما هم باید لیوانو بچرخونی تا دسته لیوانو توی دست راستت بگیریش

تا الان سیزده تا دندون در آوردی قشنگ میتونی غذارو بجوی ولی مامان رضوان هنوز برات غذای مخصوص خودتو درست میکنه سر سفره هم کمی از غذاهای ما میخوری

وزنتم تا یکسال و سه ماه 10900 بود قدتم 79 بود

فدای ذوق کردنت

شکوفه های نوروزی

بازی با پتوت

بعد عید که کلی مریض شدی و مامان رضوان با آبمیوه داره بهت میرسه

چه خواب نازی

یکی از جاهایی که بردیمت ببینی باغ پرندگان اصفهان

همش به پرنده ها اشاره میکنی

داری سعی میکنی پرنده ها رو بگیری

مثل طاووس پر ناز و ادا

و مثل گلها زیبا

اصرار بابایی که وقتی میبوسیش ازتون عکس بگیرم

بعد بوس کردن هم چنگ زدن بابایی خوب حالشو گرفتیا

چشمه مرغاب

در فکری که یه بلایی سر سه چرخت بیاری که یهو متوجه مامان میشی

وقتی از دست مامان و عکس برداریش خسته میشی و اخم میکنی

مامانی میام دوربینو ازت میگیرما

اینجا رفتیم دشت لاله های واژگون ولی تنها عکسی که ازت دارم اینه،بدون لاله های واژگون

مدلهای مختلف غذا خوردن شما

نمیدونم دنبال چی میگردی داخل گوشی خاله جون

تولد آروین جون

از فاطمه زهرا یاد گرفتی که بری بالا بشینی توی تختت پیش عروسکهات

تولد دایی محمدحسین و شوهر خاله جون که قبل شروع تولد شما رو شونه بابایی خوابت برد عزیزکم

توی جانماز مامان رضوان در حال قرآن خوندن به روش خودت که لباتو میزنی به هم بدون صدا

یه روز خوب کنار رودخونه با همدیگه سه تایی که اونروز فهمیدیم شما از آب چقدر میترسی

تو این عکسها مشخصه

قربونت برم اونروز خیلی ذوق کردی و خوشحال بودی

دختر فشنم

رفتیم عروسی داری میرقصی

و علاقه شما به بوسیدن بچه ها

از دیگر شیطنتهای شما

از بس بازی کردی خوابت برده

وای وای از دست امیر علی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

پریسا
22 تیر 94 9:28
خدا نی نی شما رو هم حفظ کنه ان شا الله به ما هم سر بزنید