ترلانترلان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

دوست داشتنی ما

سخت اما دوست داشتنی

زندگی سخت است. زندگی برای آدم‌هایي كه زيادتر ميخواهند سخت تر است. هرچقدر سهم بیشتری از زندگی، شور، شوق و عشق بخواهی، باید سهم بیشتری هم از راحتی و آزادی خیال بپردازی. من هم مثل همه مادرها، روزهای سخت زیادی را سپری می‌کنم. نخوابیدن سخت است، گريه ترلان بعضي وقتها كلافه ام ميكند و انرژی دخترم رمقم را ميگيرد، کارهای خانه تمامی ندارند و من از دیدن خودم با موهای ژولی پولی و لباس‌های در هم و بر هم  در آينه ناراحت ميشوم  دلم برای روزهای خوش‌تیپی تنگ می‌شود، وقتی مثل یک باربر حرفه‌ای پا از در خانه بیرون می‌گذاريم و ساک و کیسه و لباس اضافی و چیزهای دیگر به ما آویزان است. بعضي و...
25 مهر 1394

روز دلبندم

روز کودک مبارک من يه مامانم....... ازينكه ميبينم فرزندم روز به روز با بزرگ شدنش لباساش ديگه اندازش نيست حس خيلي خوبي دارم.  وقتي فرزندم و نگاه ميكنم و قد و بالاشو ميبينم ذوق ميكنم وقتي فرزندم اراسته است و زيبا همه چي يادم ميره. خيلي وقته كه براي خودم وقت زيادي ندارم ....اما ازينكه تمام وقتم صرف رسيدگي به فرزندم ميشه يه جور خاصي خوشحالم خيلي وقته كه نتونستم غذامو تا گرمه و لذت داره تا اخرش بخورم......اما وقتي فرزندم شيرشو با ميل ميخوره و تموم ميشه انگار خوشمزه ترين غذاهاي دنيا رو خوردم خيلي وقته نتونستم كتاب مورد علاقمو بخونم.....اما وقتي با عشق با فرزندم حرف ميزنم واون به چشمانم زل ميزنه زيباترين متن هاي عاشقانه رو تو عمق نگ...
17 مهر 1394

دخترم یکسال و نیمه میشه

اين روزها كلمه ها در دهانت مي رقصند و با هر تلنگري بيرون مي دوند . ما گل از گلمان مي شكفد و خانه مان گلستان شده است . اين روزها بازيهاي كودكانه ات رنگ و بوي ديگري گرفته ،آب دادن به گل خانمان دغدغه هر روزت شده و يافتن ماه آسمون و ستاره ها در شبها همپاي خواب شبانه ات . هر روزي كه مي گذرد عشق لرزه اي در درونم اتفاق مي افتد و هر روز عشقت تازه مي شود . من پيش از تو  را با اين روزهايم قابل قياسي نيست و فقط ميگويم پروردگارا سپاس .................. دایره لغاتت زیاد شده آب من ماس یعنی ماست مش یعنی کشمش میس یعنی مرسی ب ب اوم یعنی به به دیز دیز یعنی خطرناکه دی دی یعنی جوجه منظورت همون جی جیه جیک یعنی صدای جوجه جیک ج...
15 مهر 1394

ماجراهای خرید کردن برای ترلان

قبلا که کوچیک بودی از دوستام شنیده بودم که میگفتن بذار دخترت بزرگ بشه اونوقت با لباس خریدن و پوشیدنش مکافات داری همش میخاد خودش یه چیزی انتخاب کنه و بخره ولی مامانی فکر نمیکردم این اتفاق به این زودی بیفته پریشب که رفته بودیم صورتی برای شما کفش بخریم اول از همه یه جفت کفش انتخاب کردی و چسبیدی بهش و دیگه از پات در نیاوردی و هر مدل دیگه میخاستم بپوشونمت اجازه نمیدادی و میگفتی نه بابایی هم همش نظرتو میپرسید که دخترم کدومو دوست داری توام اشاره به همونکه پوشیده بودی میکردی و آخرم مجبور شدیم همونو برات بخریم البته مجبورم نشدیم چون سلیقت حرف نداشت و اون از همه قشنگتر بود توی قسمت لباس فروشی هم رفته بودی کنار یه پالتو و همش میخاستی اونو برداری&...
6 مهر 1394

صورتی ترین روز سال

چه احساس قشنگی است برای یک مادر که روز دختر به خود می بالد از داشتنش..... دختر که داشته باشی..... همه ی زندگیت پر میشود از پچ پچ های شبانه مادر و دختری کنار یه تخت صورتی.. از شیرین زبونی ها و دلبری هایش.. از فنجان های کوچک اسباب بازی خالی از چای! اما پر از عشق.... دختر که داشته باشی.... پر از لذت میشوی هنگام شانه کردن موهای ظریفش..... دختر که داشته باشی...... برای هر شب باید قصه ای نو داشته باشی, تا آرام آرام پلک ها یش را بر هم گذارد و آخرین نوای عاشقانه را با صدای ظریف و کودکانه اش باران روحت کند و جسمت را از خستگی برهاند.. ماماااان.. دوست دارم دختر که داشته باشی..... گاهی به...
30 مرداد 1394

شانزده ماهگی دخترکم

جدیدا وقتی کسی دست به وسایلت میزنه ناراحت میشی و میخاهی که ازش بگیری با سه چرخت خیلی بازی میکنی خودت یاد گرفتی سوارش بشی ولی رو صندلیش بشینی پاهات به زمین نمیرسه به خاطر همین میشینی رو میله جلوش و با پاهات خودت حرکت میکنی تازه مفهوم جلو عقبم یاد گرفتی میگم برو عقب میری عقب میای جلو بیبم میزنی میگم بوق بزن میگی بیب بیب آن آن تازه خیلی هم دوست داری سه چرختو هل بدی به اردکت و ماشین کوچولوت نخ بستم خوشت میاد نخشو بگیری و دنبال خودت بکشیشون یاد گرفتی صدای هاپو و پیشی در بیاری عاشق اینی که یه کیف با در باز پیدا کنی و همه وسایلشو بریزی بیرون یا حتی سعی میکنی که در کیفی که بسته را باز کنی و وسایلشو بکشی بیرون تازه اگه نایلونی سبدی چیزی ه...
13 مرداد 1394

سفر به شمال

14 تیر به سمت شمال حرکت کردیم و به قصد خونه خاله رقیه البته خیلی یهویی تصمیم گرفتیم که بریم مثل همه سفرهای منو بابایی،تو ماشین که زیاد اذیت نکردی ولی وای که اونجا چقد شیطنت کردی و ازونجایی که اونا بچه کوچیک ندارن و همه وسایلشون خطرناک بود من همش باید دنبال تو میدوییدم و توهم بیشتر ازین کار خوشت میومد و بیشتر اینور اونور میرفتی کلا بد غذا شدی و یه روزم که خیلی بهونه میگرفتی که باز فکر کنم به خاطر دندونت بود دندون نیش پایینت که 20 تیر زد بیرون و نیش بالاتم که 5 تیر جوونه زد. کنار دریا هم بردیمت طبق معمول از آب میترسیدی و گریه میکردی و میچسبیدی به مامانی مثل دفه پیش که برده بودمت پل زمانخان کنار رودخونه،ولی کنار ساحل خیلی شن بازی کردی کلا عا...
22 تير 1394

اندر احوالات سیزده تا پانزده ماهه شدن ملوسکم

دخترم یک بهار یک تابستان یک پاییز و یک زمستان را دیدی من بعد همه چیز دنیا تکراریه  به جز عشق و محبت دوست داریم که یه زندگی پر از عشق و محبت برات بسازیم بعد از تولدت حسابی مریض شدی اول تکرر مدفوع و سوزش شدید پاهات که فکر کنم به خاطر درآوردن دندونات بود چون توی آزمایشت هیچی نبود بعدشم سرماخوردگی و سرفه و آبریزش خلاصه کلی آب شدی و اذیت شدی خیلی باهوشی میخاهی همه چیزو کشف کنی دستت به هر ظرفی که برسه اونو خالی میکنی اسم شعر که میاریم سرتو و دستاتو تکون میدی تا لباس جدید بپوشی بگم وای چه خوشگل شدی شروع میکنی برقصی و ذوق کنی کار خوب که بکنی بگم آفرین خودت واسه خودت دست میزنی غذات که به ته بشقاب برسه دستتو میکشی به هم به...
20 تير 1394