ترلانترلان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

دوست داشتنی ما

سالروز تولد 2 سالگی

سالروز 2 سال عاشقی کردنم جان مادر عشقه مادر ، هستی من ،گل مادر 2ساله خانه من،شورو نشاط لحظه های من هزار واژه و کلمه اطراف ذهنم را گرفته برای توصیف این دقایق برای تعریف این لحظه ها ،ولی ته گلوم بغضی میپیچه که بیان این همه واژه رو برام سخت میکنه.بغضی که از نهایت عشق ،از نهایت دلدادگیم به تو نشات میگیره ،بغضی که حسرت روزهایی رو میخوره که با وجود اینکه لحظه لحظه اشو عاشقی کردم ولی برام کم بود اگر هزار هزار بار اون لحظه ها رو دوباره زندگی کنم دوباره عاشقی کنم بازم برام کمه 2 ساله پیش همچین دقایقی سرشار بودم از اضطراب و از شور و هیجان و انتظار لحظه دیدنت ،لحظه بوییدنت تو آمدی شدی همه هستی من،شدی کوچولوی خونه ای که م...
10 فروردين 1395

عروسی خاله جون

امسال توی فروردین مراسم عروسی خاله جون رو هم داشتیم و ما از مدتها پیش درگیر خرید و آماده شدن برای عروسی بودیم برای شما هم یه لباس تور خوشگل خریده بودم روز عروسی بعد ازینکه مامان از آرایشگاه اومدم لباسامونو پوشیدیم آماده شدیم و شما رو بردم پیش زیبا جون توی آرایشگاه که موهاتو برات درست کرد و بعدم رفتیم آتلیه که سه تایی یه عکس خوشگل بگیریم اینکه توی آتلیه چقدر معطل شدیم و یه خانواده بی فرهنگ اومدن جلوی ما رفتن تو و عکس گرفتن و چقدر اعصابمونو بهم ریختن و شما خسته و کلافه شدی و اینکه باز توی آتلیه اذیت کردی و برای عکس گرفتن اصلا همکاری نکردی همه به کنار چون عروسی بهمون خیلی خوش گذشت ترلان قشنگم از اول تا آخر روی سن بود و قر میداد و میرقصید ...
8 فروردين 1395

نوروز 95

اینم ترلان خوشگلم کنار سفره هفت سین که مامانی برای تخم مرغاش خیلی زحمت کشیدم وبابایی هم زحمت کشید و برامون ازین ظرفای سفالی خوشگل خرید و با کمک مادر یه سفره هفت سین قشنگ انداختیم ترلان به خوردنیا ناخنک میزنه ...
3 فروردين 1395

عکس آتلیه تولد 2 سالگی

اینبار و همینطور دفعه پیش که رفته بودیم آتلیه عکس گرفتن از شما خیلی سخت بود چون همش حواست به وسایل و دکورای آتلیه پرت میشد منم شما رو از یکسالگی نبرده بودم آتلیه اونموقع خیلی قشنگ ژست میگرفتی و کلی عکسای خوشگل داشتیم ولی دفه پیش که رفتیم آتلیه برای عکس گرفتن شما یکسال و هفت ماهه بودی و من فکر نمیکردم که توی این مدت انقدر عکس گرفتن ازت دشوار شده باشه و اینبارم که دیگه بدتر از قبل ،با مادر رفته بودیم و همش سعی داشتیم شما یه جا بایستی و به دوربین نگاه کنی و یه لبخند بزنی ولی همش حواست پرت دکور بود که با کلی بادکنک چیده بودن و منم برات یه آبنبات رنگین کمونی آورده بودم که تا بازش نکردی و ازش نخوردی قشنگ برامون نخندیدی و به زحمت چندتا عکس ازت گ...
23 اسفند 1394

تولد امیر علی

سال 94 بعد از تولد خودت توی فروردین خیلی تولد دیگه داشتیم تولد آروین توی اردیبهشت بعدش همون ماه تولد عمو (شوهر خاله جون) و دایی تولد عاطفه مرداد و تولد آتنا و آریا شهریور ولی توی همه این تولدها فقط کمی میرقصیدی و موقع کیک هم که میشد فقط ناخنک میزدی به کیک و حواست به هیچی دیگه نبود تولد امیر علی آخرین تولد سال 94 بود توی اسفند ماه که دخترم کلی بزرگتر شده بود و کاملا درک میکرد که تولد چیه کلی تو تولد رقصیدی و موقع کیک و شمع فوت کردنم خیلی ذوق کردی تازه شعر تولدت مبارکو هم میخوندی تو عکسا مشخصه که چقد ذوق کرده بودی ...
16 اسفند 1394

مالکیت

ضمایر را به درستی استفاده میکنی و همین که توانستی ضمایر را درست استفاده کنی با گفتن "مال منه" در مورد اسباب‌بازی‌هایت ابراز مالکیت می کنی و می‌تونی خودت را در آیینه بشناسی. اکنون می‌دانیم که این سه مهارت شناخت خود، همزمان به وقوع پیوستند. از یک تا پنج رو یاد گرفتی میشماری ازت میپرسم آسمون چه رنگه اول میگی بالا و به بالا اشاره میکنی بعد باز ازت میپرسم میگی آبیه و میدونی که آسمون ماه داره و ستایه ،دریا چه رنگه آبیه درخت چه رنگیه سبز خورشید خانوم چه رنگه زرد از توی حلقه هوشت رنگ آبی و یاسی رو تشخیص میدی زرد و قرمز رو هم کمابیش میشناسی ولی آبی رو هر جا ببینی تشخیص میدی دیگه انقدر به من وابسته شدی که حتی وقت...
22 دی 1394

دومین شب یلدا

امسال برات یه پارچه هندونه ای خریدم و خاله نسیم برات پیراهن دوخت و یه هدبند هندونه ای هم برای همه بچه ها درست کرد هر سال شب یلدا مصادف با تولد مامان رضوانم هست که براش یه زنجیر هدیه خریدیم تا گوشه ای از زحماتشو که هر روز از شما نگهداری میکنه جبران کنیم در حال حمله به کیک خامه ای ها موفق میشی و خوشحال از کار موفقیت آمیزت همه بچه های هندونه ای عزیز مامان هندونه ی مامان یلدای مامان الهی صد و بیست سال کنار سفره یلدا جشن بگیری   ...
30 آذر 1394