ترلانترلان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

دوست داشتنی ما

دخترم یکسال و نیمه میشه

1394/7/15 12:34
388 بازدید
اشتراک گذاری

اين روزها كلمه ها در دهانت مي رقصند و با هر تلنگري بيرون مي دوند . ما گل از گلمان مي شكفد و خانه مان گلستان شده است . اين روزها بازيهاي كودكانه ات رنگ و بوي ديگري گرفته ،آب دادن به گل خانمان دغدغه هر روزت شده و يافتن ماه آسمون و ستاره ها در شبها همپاي خواب شبانه ات . هر روزي كه مي گذرد عشق لرزه اي در درونم اتفاق مي افتد و هر روز عشقت تازه مي شود . من پيش از تو  را با اين روزهايم قابل قياسي نيست و فقط ميگويم پروردگارا سپاس ..................

دایره لغاتت زیاد شده

آب

من

ماس یعنی ماست

مش یعنی کشمش

میس یعنی مرسی

ب ب اوم یعنی به به

دیز دیز یعنی خطرناکه

دی دی یعنی جوجه منظورت همون جی جیه

جیک یعنی صدای جوجه جیک جیک

آپو یعنی همون سگ به زبون تو هاپو

آپ آپ یعنی هاپ هاپ صدای هاپو

ب ب یعنی بره

بع بع صدای ببعی

مسین یعنی بشین تازه با دستتم اشاره میکنی که بشینیم کنارت

دس یعنی دست

تس یعنی ترس یعنی من ترسیدم

تر تر یعنی ترلان

ماسین

آن آن یعنی ماشین بزرگ

اسیم یعنی نسیم

باسیل یعنی پاستیل

اند یعنی قند

moose یعنی موش

عس یعنی عروس و عروسک

amani یعنی امیر علی

bath یعنی کفش

پیس یعنی پیشی

پیس پیس یعنی پیش پیش

بابای یعنی بای بای

مشیر یعنی شیر میخای از مامانی چون از اول بابایی بهت یاد داد بگی مم شیر

خیلی دوست داری روی یه صندلی یا چهارپایه بشینی مثلا بسته دستمال چهار قلو را میذاری کنار اپن و میری روش وامیستی و همه چیو از رو اپن بر میداری

کلید لامپ حموم که از همه پایینتره و قدت بهش میرسه دائم داری خاموش و روشنش میکنی

بالشتتو میذاری روی پاهات و عروسکتو میخابونی روش و تکونش میدی و میگی لا لا که بخابه این آخریا یاد گرفتی بهش بگی پیس پیس تازه عروسکتو ممشیرم میدی و میگی نام نام نام با قاشق از غذای خودت میدی بخوره مخصوصا خرس کوچولوت که خیلی دوسش داری و همیشه بغلش میکنی خودتم که همش دوست داری قاشقو بگیری و غذاتو خودت بخوری ماشالا انقدم زرنگی که خیلی قشنگ از قاشق غذا میخوری

یکی از چیزایی که منو خیلی آزار میده اینه که هر مردی ببینی چه غریبه چه آشنا حتی بابا حسین و دایی رو وقتی میبینی میترسی و شروع میکنی گریه کردن و میچسبی به من میترسم که کمرو بار بیای و اجتماعی نشی اصلا کلا خیلی ترسو هستی حتی از در وقتی میخاد بسته بشه میترسی خدا کنه دخترم دلیر و شجاع بشه و اینطوری ترسو نمونه

جدیدا یاد گرفتی که دعوا کنی به شدت خیلی زیاد مثلا اخماتو میکشی تو هم و میگی اکن ووووووووااااااا یعنی نکن وا و اگه چیزی هم تو دستت باشه پرت میکنی به سمت اون شخص

تا الان 16 تا دندون داری

الان دیگه وقتی چیزی ازم میخای میای زیر بازوی منو میگیری و منو میکشونی به سمت اون چیزی که میخای و اگه من اونکارو برات انجام ندم عصبانی میشی و گریه میکنی کلا بعضی وقتا خیلی لجوج میشی و بهونه میگیری

دوست داری همش از خونه بری بیرون آخه از صب توی خونه تنهایی فقط خاله جونه که تورو کمی سرگرمت میکنه مخصوصا عادت کردی عصرا بیشتر مواقع ببرمت خونه مامانجون که همه بچه ها اونجا جمعن امیر حسین امیر علی آروین آریا و آتنا خیلی باهاشون بازی میکنی و ذوقشونو میکنی و کلا خونه مامانجونو کن فیکون میکنید شما که آخر شیطونی هستی هر کاری که امیر علی بکنه همون کارو میکنی و خدا میدونه که امیر علیو که میبینی چقد براش ذوق میکنی

کلی برای پاییزت لباس خریدم مثل تابستون که کلی برات لباس خریدم البته واسه تابستونت لباس بیشتر داشتی چونکه از سال قبل هر وقت جایی لباس خوشگل دیده بودم برات خریده بودم ولی الان هنوز لباسای گرم زیاد تو بازار نیست منم فعلا چند دست بلوز شلوار برات خریدم ولی حیف مامانی وقت نمیکنم از لباسات عکس بگیرم و برات بذارم ولی به مرور که میپوشی باهاشون عکس میگیری و برات اینجا میذارم

شبا که اکثرا غذاتو همونجا خونه مامان رضوان بهت میدم میخوری و بعد باهم میایم خونمون که شمارو بخابونم و شما دیگه بیقراری برای موندن نمیکنی خیلی قشنگ وقتی میگم ترلان جون بریم دیگه خودت میای بغلم و میگم بای بای کن دستتو به نشونه بای بای تکون میدی و میگی بابای و بوسم میفرستی و باهم میریم خونه

 

مامانو خبر میکنی که جیش بزرگ کردی

اینم یه مدل سوار شدن روی سه چرخت

شیطونیای خاله نسیم با شما

علاقه فراوانت به خرس کوچولوت

گفته بودم کیف ببینی میخواهی کشف کنی داخلش چیه

پارک کوهستان

اینجا هم گریه از آب میترسی

تولد آریا و آتنا و شما در حال کیک خوردن

گفته بودم هرچی ببینی دوست داری مثل چهارپایه روش بشینی

اینم شال مامان که از چوب لباسی همش میکشی پایین و سرت میکنی

تو باغ بابا بزرگ در حال لواشک خوردن

گل سر خاله نسیمو میزنی تو موهات ولی گل سرای خودتو از موهات در میاری

مدل خوابیدن جدید

دخترم ظرف سیب زمینی را خودش به تنهایی خورده

تا وقتی اسباب بازیها خاموشن خیلی دوست داری و ذوق میکنی ولی ....

وقتی روشن باشه

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان زهره
22 مهر 94 9:30
امیدوارم جشن 150 سالگی دخترت رو تو این وبلاگ به ثبت برسونی آمین
مامایی و بابایی
پاسخ
مرسی از لطف بینهایتتون به من و دخترم