ترلانترلان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

دوست داشتنی ما

غول چراغ جادو

1395/11/27 14:26
69 بازدید
اشتراک گذاری

جدیدترین موجودی که ازش وحشت داری غول چراغ جادو ی قصه هاست ک فکر میکنم سرچشمش قصه ای باشه که خاله جون برات تعریف کرده

دیشب همش میگفتی مامان بیا پیشم غول چراغ جادر اینجاست الهی من قربونت برم همش میخواستی بیای پیشم بخوابی ولی من مامان سنگدلیم اجازه ندادم که بیایی تو بغلم فقط دستتو گرفتم و یه کم برات حرف زدم که غول چراغ جادو توی قصست و اینجا نیست و حواستو با اینکه میخوایم بریم برات بوت بخریم و فکر کن ببین چه مدلی دوست داری پرت کردم البته همش به خاطر اینه که میخوام تو مستقل باشی عزیزم

نمیدونم چرا جدیدا میترسی از تاریکی ازینکه شب لامپ اتاق خاموش باشه نمیری تو اتاق مثلا و هر بار هم یه بهونه ای میاری مثلا میگی مار اونجاست یا میگی افغانی اونجاست خندونک من فکر میکنم شاید معنی ترس رو تازه داری متوجه میشی

راستی یه دوست خیالی هم داری جدیدا به اسم لیلی

بازی جدید این روزامونم فروشگاه بازیه که تو عاشقشی

دختر کوچیکم دیگه کلی بزرگ و فهمیده شده در طول روز کلی این جمله رو میگی مامان قری باهام؟مامان دوستی باهام؟ دردت بجونم آخه اول حسابی شیطونی میکنی بعد میگی قهری مامان . باید هم جواب بدم و باید هم بگم نه عزیزمسکوت

قضیه لباس پوشیدنات و تعویض لباس همچنان از مشکلات عدیده این روزامه تا جایی که تمام پیراهنای لختی و تابستونی رو از دست شما هفت تا سوراخ قایم کردم الان گیر دادی به پیرهنای مجلسی مامانی از اونورم خونه مادر به لباسای خاله جون و این پیرهنای بلندو از پدر جون و بابایی میخوای بندشو برات کوتاه کنن و ازینور به اونور دنبال خودت میکشی

لجبازیای خاص 3سالگیت شروع شده و مامان موهاش سیخ میشه اکثر اوقات

آخرین باری که برات چند تا جایزه گرفتم خمیر بازی بود و رنگ انگشتی و قیچی که قایمشون کردم تا یکی یکی بهت بدم

از قیچی بگم که تا قبل قیچی دار شدنت یه روز خواستم برات کاردستی درست کنم با مقوای رنگی که سریع چیدن با قیچی و گرفتن تو دست رو یاد گرفتی و هر روز قیچی میخواستی ولی از وقتی خودت صاحب یه قیچی مناسب کاغذ چینی شدی دیگه سراغ قیچی نرفتی

خمیر بازی رو هم چند باری نشستیم باهم بازی کردیم و مامانی برات چیزای مختلف درست کردم با اون خلاقیت زیر صفرم ولی یه طی روزهایی که با بابایی تنها بودی هر روز که اومدم دیدم دو تا ازخمیرا باهم مخلوط شدن و روی فرش و همه جای خونه پخش شدن و در نهایت هم همشون تبدیل به یه تیکه خمیر طوسی زشت شد که مامانی نمیدونم کجا انداختمش از بس همش همه جا ریخته شده بود

در مورد رنگ انگشتی بگم که اولین بار میخواستم ببرمت حموم گفتم بهت رنگ انگشتی میدم همش میومدی میگفتی مامان بریم حموم و از اونا که گفتی چی بود اسمش ببریم بازی کنیم آخه من دورت بگردم که اسمشو یاد نگرفته بودی بعدم که رفتیم دیوارای حمومو پر رنگ کردی و بعدم خودت تمیز کردی و شستی دختر زرنگ و باهوشم

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)