ترلانترلان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

دوست داشتنی ما

هفت ماهگی

1393/8/14 8:56
172 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا که مامانی شروع کردم برم سر کار اصلا وقت نمیکنم برات چیزی بنویسم شرایط بدی دارم خیلی خسته میشم دلمم برات خیلی تنگ میشه اوایلش تو دختر بدی شدی روزا اصلا نمیخابی عصرم که من میومدم نمیتونستم تکون بخورم جیغ میزدی و میخاستی که فقط بغلت کنم

خیلی هم شیطون شدی الان قشنگ چها ردست و پا میری روز به روزم سرعتت بیشتر میشه همش میری یه چیزی برمیداری تو دهنت بذاری بیچاره مامان رضوانم خیلی اذیت میشه

این ماه یه مسافرت کوچولو هم رفتیم 29 مهر رفتیم تهران خونه خاله فریا خیلی خوب بود خاله رقیه هم اومد اونجا و برات یه پالتوی خوشگل و یه شلوار خوشگلم هدیه گرفتند روز اول خوب بودی روز دوم خیلی اذیت کردی همش نق میزدی و غذا نمیخوردی و شبشم نخابیدی فرداش که اومدیم خونه بابایی صدام زد گفت ترلان دندون درآوره دیدیم که لثه پایینیت جای دندونت سوراخ شده و میخاد بزنه بیرون عزیزم به خاطر همین بود که بیقرار بودی و من متوجه نشده بودم سوم آبان اولین دندونت جوونه زد

8 آبان مامان رضوان سمنوی نذری داشت،بابایی هم شبش که اومد برات یه هدبند علی اصغر خریده بود فردا صبحش با پیراهن مشکی که از امیر علی بود پوشیدی و با آروین جون بردیمتون مراسم شیرخوارگان علی اصغر مامانی پارسال که توی شکمم بودی نذر کردم سالم به دنیا بیای ببرمت این مراسم

مرکز بهداشت که رفتیم وزنت 7900 بود قدت 68 و دور سرتم اصلا زیاد نشده بود کمی نگران شدم ولی خانومه گفت چون تازه به غذا افتاده طوری نیس ولی من فکر میکنم به خاطر دندون درآوردنته

اولین باری که رفتیم عروسی امیر علی داره تورو محکم میبوسه چون خیلی دوستت داره

در حال خفه کردن بابایی

رو شکمتم که میری

نون به این بزرگی رو میخای بخوری

هفتمین ماهگردت

و باز هم مرحله فرو بردن دست در کیک

انگاری زیادم از مزه کیکت خوشت نیومده

 

پسندها (1)

نظرات (0)