ترلانترلان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

دوست داشتنی ما

آزمایش آمینو سنتز

1392/9/11 17:18
1,438 بازدید
اشتراک گذاری

امروز 4 آبان هست روزی که بالاخره باید میرفتیم و این آزمایشو انجام میدادم میدونی مامانی خیلی میترسم تو این مدت خیلی تحقیق کردم واینور اونور زنگ زدم و از آزمایشگاههای مختلفپرس و جو کردم ولی آخرش نتیجه هیچ فرقی نکرد باید این آزمایشو انجام بدم

چاره ای نبود به خاطر تو کوچولوی خوشملم به ترسم غلبه کردم مامان بزرگم باهام اومد یه وقت مامانی حالم بد نشه قبل آزمایش رفتیم سونوی سه بعدی بابایی هم اومد توی اتاق مامان بزرگم اولش اجازه ندادن بیاد ولی آخرش دیدم اومد و ایستاد یه گوشه منم خوابیده بودم رو تخت و دکتر داشت تورو و اندازه هایی که من سر درنمیاوردم بررسی میکرد بعد اینکه کارش تموم شد گفت بیا بچتو ببین مانیتورو برگردوند طرف من وشروع کرد توضیح دادن این سرشه این چشماشه فک بالا و پایین دستا و پاهات جنسیتتم که دخمل بود من و بابایی و مامان بزرگم فقط اشک میریختیم واقعا حس عجیبی بود انگار تازه داشتم حست میکردم اشک امونم نمیداد بعدشم خانم دکتر دید انقد گریه میکنم گفت این سونوی ژنتیکت همه چیزش خوبه و نرمال ولی چون سونوی ان تی مشکل داشته باید این آزمایشو انجام بدی ولی نگران نباش ولی من اشکم بند نمیومد مامان بزرگم هی دلداریم میداد میگفت من میدونم بچه سالمه خودمم وقتی فهمیدم دختری یه کم انگار خیالم راحت شده بود که سالمی

اینم سونوی ژنتیک

خلاصه رفتیم توی مطب که خانم دکتر نمونه برداری کنه به این صورت که با یه سرنگ خیلی نازک و بلند باید از روی شکم مامانی مایع دور تورو بکشن و بفرستن واسه آزمایش ژنتیک تا بفهمیم که توسالمی.

اولش که یه کم توی مطب نشستیم بعد صدام زدن رفتم تو خوابیدم دوی تخت و ماما منو آماده کرد و دکتر اومد همزمان باید سونو هم میکرد که هر جایی تو نبودی سرنگو میزد بالاخره بعد از کلی تلاش یه جا سوزنو زد ولی تو خودتو رسوندی اونجا و نشد مایع بکشه دکتر گفت هر فضای خالی پیدا میکنم خودشو میرسونه اونجا خیلی تکون میخوره

ای شیطون یه کم فکر مامان نیستی که چقد استرس داشتم و میخواستم هرچه زودتر تموم بشه

خلاصه دکتر گفت پاشو کمی راه برو و یه چیز شیرین بخور و دوباره بیا بعد تقریبا نیم ساعت دوباره رفتم خوابیدم این دفعه عملیات با موفقیت انجام شد درد زیادی نداشت ولی یه کم بد بود وقتی داشت مایعومیکشید حس بدی بود و بعدشم همینطور توراه خوابیدم ماشین که تکون میخورد حال بدی میشدم مستقیم رفتیم خونه مامان بزرگ من باید تا 3 روز میخوابیدم و تا 2 هفته سر کار نمیرفتم 3 روز اولو خونه مامان بزرگ خوابیدم بعدش اومدم خونه خودمون این 2 هفته خیلی سخت گذشت انتظار واسه گرفتن جواب

بالاخره یکشنبه 19 آبان از سر کار رسیدم خونه بابایی خواب بود تلفن زنگ زد و یه خانومی گفت که از آزمایشگاه زنگ میزنه و دخترمون سالمه هورابابایی بیدار شد پریدیم تو بغل هم چه خبر خوبی بود خدایا شکرت به خاطر همه چی به خاطر دختر سالممون شکرت خدا جون شکرت

بعدش رفتم خونه مامان بزرگ و خبرو به اونا دادم و کلی خوشحال شدن و خدارو شکر کردن بعدم بابایی به مامان بزرگ بابا بزرگ خبر داد و اونام کلی خوشحال شدن و به ما تبریک گفتن

21 هم رفتیم جواب کتنی را گرفتیم و بردیم پیش خانم دکتر و پرونده تشکیل دادیم همه چی خوب و عالیه و فقط منتظر به دنیا اومدن یه دخمل سالم و ناز نازی هستیم

اینم عکس جواب آزمایش ژنتیک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)